هدف کسب و کارهای خوب، حل کردن مشکلات مشتری هستند. به زبانی دیگر آنها کارشان تغییر و دگرگونی نیازها و زندگی مشتری هستند. شما باید بدانید که قهرمان (مشتری‌تان) امروز کجاست و قصد دارد کجا برود؟ دنبال چه نیازی است؟ آیا دنبال یک تغییر در سلامتی است؟ ارتباطی؟ مادی؟ معنوی؟ یا کاری؟ از لحاظ فیزیکی چه ظاهری خواهد داشت وقتی که تغییر اتفاق بیفتد؟ قادرخواهد بود چه کاری را انجام دهد که امروز نمی‌تواند؟ چه چیزی خواهد داشت؟ به چه چیزی باور پیدا خواهد کرد؟ چه ارتباطات و رابطه های جدیدی پیدا خواهد کرد؟ چه کسی خواهد شد؟ 

تا زمانی که هدف قهرمان (مشتری) را کشف نکرده اید، داستان فروش نیز ندارید، تنها یک داستان ناتمام دارید از یک فرد معمولی که قرار است معمولی هم باقی بماند! اگر تغییر آسان بود، مشتری شما به کسب وکار شما نیازی پیدا نمی کرد. چالش ها چیزهایی هستند که داستان را جذاب و هیجان آور می‌کنند. دره ای که میان امروز مشتری شما و جایی که می‌خواهد برود، وجود دارد، هسته اصلی داستان شما را تشکیل می‌دهد. غالبا چالش های بیرونی وجود دارند که در برابر موفقیت مشتری شما وجود دارند، اما جالب ترین چالش ها تقریبا همیشه درونی هستند. 

چه چیزی وجود دارد که مانع می‌شود تا قهرمان (مشتری) شما به هدفش برسد؟ چه موانع بیرونی وجود دارد که راه او را سد کرده اند؟ مهم تر اینکه چه بن بسته‌های عاطفی و روانی برای خودش ایجاد کرده است؟ بر چه محدودیت های درونی باید نایل آید تا بتواند به هدفش دست پیدا کند؟ اگر که مشتری شما قهرمان داستان است، شما و کسب و کارتان کجای داستان قرار دارید؟ نقش شما و کسب و کارتان مانند یک مرشد و پیر فرزانه است که راه را به مشتری سرگردان نشان می‌دهد و می‌تواند اطلاعات و لوازم ضروری ای را که مشتری نیاز دارد تا به هدفش برسد، برای او فراهم کند. 

همانطور که Jonah Sachs در کتاب بینظیرش ، «بردن جنگ داستان ها» بیان می‌کند، یکی از تفاوت هایی که میان یک پیغام فروش قدرتمند و پیغام از مد افتاده و مبنی بر عدم امنیت مثال بالا (خمیر دندان) وجود دارد اینست که روی این مساله تاکید دارید که سفر قهرمان تان حاصل تلاشها و زحمات خود اوست. کسب و کار شما به این دلیل وجود ندارد که تمام مشکلات او را حل کند.

 اگر قرار است اینطور باشد که شما قهرمان داستان می‌شوید و مشتری تنها یک خواننده بی تفاوت! کسب و کار شما وجود دارد، تا راهنمایی کند، کمک کند، مشاوره دهد و هرگاه که قهرمان داستان با چالشی روبرو شد، کنار او بایستد و راه را به او نشان دهد. برندینگ چیزی فراتر از لوگو یا انتخاب رنگ است. باید به تمام بخشه ای شرکتتان نفوذ کند. وبلاگتان چه گفتاری خواهد داشت؟ آیا با ایمیل و شبکه اجتماعی تان همخوانی دارد؟ تصاویربرندسازی شده تان چه حس و حالی را انتقال می دهد تا مخاطب را بیشتر درگیرتان کند؟ 

حتی تیمتان باید رفتار یکسانی در فروش، یا خدمت رسانی به مشتری یا روابط عمومی داشته باشد. برند باید به شکل یک کل مجزا عمل کند و توسط المان های کوچکتر، یکپارچگی خودش را از دست ندهد. گاهی اوقات استارتاپ ها مرتکب اشتباه می شوند و سعی می کنند که تمام کارها را خودشان انجام دهند تا در زمان و هرینه ها صرفه جویی کنند. اما کسی که در طراحی نرم افزار یا طرح کسب و کار قوی است ممکن است در طراحی گرافیک، تولید محتوا یا معماری وبسایت خوب نباشد. قدرت واقعی یک رهبر در تشخیص وظایفی است که باید به دیگران محول شود. یک تیم برندینگ و فروش مناسب می تواند برندینگ یک استارتا پ را در مسیر درست هدایت کند. این تیم ها می توانند برندتان را برای بازارهدف ایده آل بهینه سازی کنند و برای تضمین موفقیت، فروش را بهبود ببخشند.

 تاثیر برندتان را بسنجید برندهایی مثل اپل، گوگل و کوکا کولا چندتا از با ارزش ترین برندهای دنیا درنظر گرفته می شوند. شیوه ای که در رابطه با هویت، سبک و احساسی که منتقل می کنند در طول سال ها تغییر داده می شود تا بتواند خود را با نیازهای بازار فروششان تطبیق دهد. برندینگ نباید ایستا و راکد بماند. همین که وارد بازار شده اید و در سمت و سوی برندیگتان اغاز بکار کرده اید، باید بببینید که مخاطب چگونه به پیامتان پاسخ می دهد و خودتان را براساس ان تطبیق دهید. برند بخش لمس نشدنی یک تجارت است که در بسیاری از کسب و وکارها مهم ترین بخش آن است و این بخاطر تاثیر اقتصادی است که برندها دارند. آن ها روی انتخاب مشتری ها، کارمندان، سرمایه گزاران و مسئولین تاثیر می گذارند. در دنیای وفور انتخاب ها، چنین تاثیر و قدرتی برای موفقیت تبلیغات، اساسی است.